چشمه در بيابان
شهيد محراب آيةالله صدوقي:
ما مسافرتهايي با امام کرده ايم،در مسافرت مشهد يک اخلاق پدرانه اي نسبت به ما مبذول مي داشتند.وقتي ازارض اقدس برمي گشتيم در بين راه روسها براي بازرسي جلوي ماشين ما را گرفتند- در آن زمان قسمتهايي از ايران زير نظرشوروي،آمريکاو انگلستان بود- همگي پياده شديم و چون امام از اول تکليف،مراقب نماز شب بودند و اين عمل،صد درصداز ايشان ترک نشده،بعد از پياده شدن خواستند که نماز شب بخوانند.آنجا که وسط بيابان بود آبي وجود نداشت. يک وقت نگاه کرديم که آبي جاري شده،ايشان آستين بالا زد و وضو گرفت.بعدا نفهميديم که تا ايشان نمازش تمام شدآب بود يا نبود.به هر حال ما درآن سفريک چنين کرامتي از ايشان ديديم.
پابه پاي آفتاب،ج3،ص302
به حج نروند
حجه الاسلام سجادي:
ما در يک سالي،حدود ده،دوازده نفر از رفقا مهيا بوديم که به سفر حج برويم .شب از طرف امام پيام آوردند که: رفقاي ما امسال به حج نروند. با اينکه اين حرف برايمان غيره منتظره بودلکن چون فرمان امام بود،اطاعت امرشان را کرده و به حج نرفتيم،که همانسال آن آتش سوزي عظيم اتفاق افتاد.
سرگذشتهاي ويژه،ج6،ص84
شفا با آب نيم خورده امام
شيخ حسين انصاريان:
يکي از دوستانم که از افراد مؤمن و مورد موثق و عاشق امام است،برايم نقل کرد:مريضي در خانه داشتند در سال 1364که از علاج او نااميد بودند؛ به توسط يکي از سپاهيان آشنا، نيم خورده آب حضرت امام را گرفتند وبه آن مريض دادند و او را در ميان بهت و حيرت خانواده شفا گرفت.
صحيفه دل،ص24
اين جرايانها واقع خواهد شد
حجة الاسلام نصرالله شاه آبادي:
از دوراني که در نجف در خدمت حضرت امام بودم ،خاطره جالبي را به ياد دارم.قبل از تشريف فرمايي امام به نجف اشرف،شبي در خواب ديدم که در ايران،آشوب و جنگ است،به خصوص در خوزستان.سرِ تمام نخلهاي خرما يا قطع شده بودويا سوخته بود،ودر اين جنگ يکي از نزديکان من شهيد شده بود- والبته بعدها برادرم حاج آقا مهدي در جنگ شهيد شد- جنگ که خيلي طولاني شده بود،با پيروزي ايران تمام شد.در تمام مدت خواب،من چنين تصور مي کردم که جنگ ميان حضرت سيدالشهدا و دشمنانش است وقتي که جنگ تمام شد پرسيدم:آقا امام حسين(ع)کجايند؟ طبقه بالاي ساختماني را نشان دادند که دو اتاق داشت. يکي در سمت راست و ديگري در سمت چپ.من به آنجا رفتم و خدمت حضرت سيد الشهدا مشرف شدم و عرض ادب کردم.در همين حين از خواب بيدار شدم.پس از تشريف فرمايي امام به نجف،اين خواب را براي ايشان تعريف کردم.ايشان تبسمي کردندو فرمودند،اين جريان واقع خواهد شد.عرض کردم چطور آقا؟فرمودند:بالاخره معلوم ميشود اين بساط. من دوباره اصرار کردم و سرانجام ايشان فرمودند:من يک نکته به تو مي گويم ولي بايد تا زماني که من زنده هستم ،جايي بيان نشود.زماني که در قم در خدمت مرحوم والدت بودم،بسيار به ايشان علاقه داشتم،به طوري که نزديکترين فرد به ايشان بودم و ايشان هم مرا نامحرم نسبت به اسرا نمي دانستند.روزي براي من مسير حرکت و کار را بيان کردند.حالا البته زود است و تا زمانيکه اين مسير شروع شود،زود است،اما مي رسد.اين حرف امام تا وقوع انقلاب و پس از آن و نيز در جنگ ايران و عراق به يادم نماند،يعني اصلا آن را فراموش کرده بودم.تا اينکه زمان جنگ فرا رسيد.در طول جنگ من بارها به جبهه رفتم. در يکي از سفرهابود که ناگهان چشمم به نخلستانهايي افتاد که سرهاي نخلها يا قطع شده بودو يا سوخته بودند.در آن زمان به ياد همان خواب افتادم و صحبتهايي که امام در خصوص آن فرموده بودند.اوضاع تقريبا همانطور که ديده بودم ،پيش رفت تا اينکه در ارديبهشت 1363برادرم حاح آقا مهدي به شهادت رسيد و دوباره به يادم آمد که حضرت امام فرموده بودند که تمام جريانهاي خواب من اتفاق خواهد افتاد.
پابه پاي آفتاب،ج3،ص260
شاه بايد برود
حجه الاسلام سيد محمد کوثري:
يک روز من منزل آقاي فاضل لنکراني از استادان حوزه علميه قم بودم و يکي از فضلاي مشهد هم آنجا بودند.ايشان به نقل يکي از دوستانشان تعريف ميکردند که:در نجف اشرف در خدمت امام بوديم و صحبت از ايران به ميان آمد،من گفتم اين چه فرمايش هايي است که در مورد بيرون کردن شاه از ايران مي فرماييد ؟يک مستاجر را نمي شوداز خانه بيرون کرد،اون وقت شما مي خواهيد شاه مملکت را بيرون کنيد؟امام سکوت کردند. من فکر کردم شايد عرض مرا نشنيده اند.سخنم را تکرار کردم که امام برآشفتند و فرمودند:فلاني!چه مي گويي ؟مگر حضرت بقية الله امام زمان صلوات الله عليه ،به من (نستجيربالله)خلاف مي فرمايند،شاه بايدبرود.و همان شدو شاه از مملکت بيرون رفت. پابه پاي آفتاب،ج4،ص125
پيام تاريخي حج
حجه الاسلام امام جماراني:
حضرت امام طبق سنوات هر ساله در آستانه حج پيامي به حجاج بيت الله مي دادند.در سال 1366که به حج رفتيم.،از ابتداي پياده شدن در جده تا راهپيمايي مدينه ،از برخورد دولت وماموران سعودي بسيار راضي بوديم اصلا تصور نمي کرديم که دولت سعودي با ايران و ايراني اين قدر با احترام برخورد کند و پيش بيني تمامي برادران دست اندرکارحج اين بودکه امسال شاهد يکي از باشکوه ترين مراسم حج بود.احمد آقا فرزند برومند حضرت امام نقل مي کننند،هنگامي که مقدمه و آيه را که در صدر پيام استفاده شده بودديدند،متعجب شدندو دچار حيرت و تعجب از اينکه چرا امام در اين پيام حجاج را به شهادت و هجرت حسين گونه فرا خوانده اند.احمد آقا مي گويد،من وقتي پيام را مطالعه کردم،باور اين قضيه برايم مشکل بود واين پيام را به آقاي انصاري نشان دادم که ايشان هم نظر بنده را داشتند.بعد از اينکه آقاي انصاري هم نظر مي دهند، احمد آقا ميگويد:خدمت امام رفتم و به ايشان عرض کردم آقا!تنها نظر من اين نيست،بلکه ديگران هم معتقدند که آيه و مقدمه اي که در صدر مطلب به کار رفته ،هيچ گونه سنخيتي با مراسم و مناسک حج ندارد.امام فرمودند:هر چه سريعتر اين پيام را به رسانه هاي گروهي و حجاج ايراني در مدينه مخابره نمايند.هنگامي که اين پيام مخابره شد،بنده و آقاي کروبي آن را براي ساير دست اندرکاران حج قرائت کرديم.ما هم بسيار شگفت زده شديم که چه سنخيتي بين مراسم حج و آيه مبارکه« ومن يخرج من بيته مهاجرا الي الله و رسوله ثم يدرکه الموت فقد وقع اجره علي الله» است.از مدينه با بيت امام تماس گرفتيم .احمد آقا فرمودند:من هم اين مطلب را با امام در ميان گذاشتم ،اما ايشان فرمودندکه اين پيام را با اين آيه و مقدمه مخابره نماييد. اين پيام در روز اول ذي حجه صادر شدو فاجعه خونين مکه در روز ششم ذي حجه به وقوع پيوست،که اين قضيه بيس از پيش مبين عرفان بالا و از معجزات کم نظير امام است.
سيماي امام خميني (ره)،ص118
ديدم آقا نيست
حجه الاسلام جلالي خميني :
دوستي مي گويد که زمان آمدن امام خميني (ره)از پاريس ،در بهشت زهرا فردي را ديدم که مردم را کنار مي زدو براي ديدن امام بي تابي مي نمود و وضعيتي تقريبا غيرعادي داشت که مجبور شدم علت اين بي تابي و تلاش را از وي جويا شوم در جواب گفت:که من داستاني دارم که شما نمي دانيد زمان زنداني بودن حضرت امام من سرباز بودم و يکي از دوستانم که مسؤل سلول حضرت امام بود ظاهرا آقا را نمي شناخت و برايم تعريف مي کرد که من از اين سيد چيزهاي عجيبي مي بينم درون سلول بعضي اوقات مشغول نماز است پاره اي وقتها او را در سلول نمي بينم قفل در سلول را باز مي کنم و به جستجو مي پردازم و اورا نمي بينم درب را قفل مي کنم ولي بعد از دقايقي مي بينم درون سلول نماز مي خواند.خلاصه به پيشنهاد ايشان جايمان را عوض کرديم و من زندانبان آقا شدم اوايل آن بزرگوار را نمي شناختم ،ولي بر اساس بيانات دوستم کنجکاوي به خرج مي دادم.من هم عينا همان صحنه ها را مشاهده مي کردم گر چه درب زندان بسته بود،اما ايشان را در سلول نمي يافتم.....
اين مشاهدات مرا متوجه عظمت شخصيت آن بزرگوار کرد و بالاخره توفيق نصيب شد و آن حضرت را شناختم .زماني که از ارادت و علاقه من به آقا آگاه شدند،دستگيرم ساخته و به شکنجه و آزارم پرداختنداز جمله ناخنهايم را کشيدند. صحيفه دل،ص50